عبور

بگذار و بگذر 

اين "من" و "تو" ديگر "ما" نخواهد شد!

فکر مکملي ديگر براي نيمه گمشده ات باش

من دايره ي بزرگ شده ام!


پی نوشت: امروز در این شهر چو من یاری نی/ آورده به بازار و خریداری نی/ آنکس که خریدار بدو رایم نی/ وانکس که بدو رای خریدارم نی!

پی نوشت دوم: آشنایی قطعه گمشده با دایره بزرگ  را بخوانید و دایره بزرگ باشید!

عشق تو مرد!

ولنتاین 87 یه پیرهن خوشکل مردونه خریدم. از اون آستین کوتاهاش. حتی اون موقع هم آینده نگر بودم. پیش خودم میگفتم میتونه اینو عید بپوشه. اما قهر بودیم. به مسیجاش جواب نمی دادم. به تلفنهاشم. حسابی دعوامون شده بود ولی یادم نمیاد سر چی !!!!

ولنتاین گذشت و پیرهن کادو پیچ شده ی من زیر هزار تا لباس تا شده ی خودم توی کمد چپونده شده بود از ترس اینکه نکنه خانواده ام ببینتش و بویی از ماجرا ببره!

چند روز بعد ولنتاین آشتی کردیم.... یه روز که توی یه پارک خلوت کنار هم نشسته بودیم رو کرد بهم و گفت: راستشو بگو.... این چند روزو برای این باهام قهر کردی که از زیر کادوی ولنتاین در بری؟؟؟؟

من فقط یه لبخند ساده زدم و بحث و عوض کردم اما توی فکر خودم اونو مصداق بارز ضرب المثل "کافر همه را به کیش خود پندارد!" کردم!

فردای اون روز رفتم و پیرهن و پس دادم به همون مغازه ای که ازش اومده بود!

و از فردای اون روز نسبت به اخلاقاش دقت و حساسیت بیشتری نشون دادم که باعث شد آخر همون سال بهم بزنیم!!!


پی نوشت: انقد از این آدما می شناسم که مصداق ضرب المثل "کافر همه را به کیش خود پندارد!" هستند ....

ماتم به توان 2

وقتی سیما از پشت تلفن بهم گفت که باباش فوت شده بقیه حرفاشو به زور شنیدم. تمام تنم یخ کرده بود. قلبم تند تند می زد و با وجود گذشت این همه سال فکر اینکه الان چه حالی داره حسابی داشت دیوونم میکرد. این دیگه دروغ نبود.... این دیگه فریب نیود.... می تونستم حس کنم که چقدر حالش بده.... چقدر داغونه.... طاقت نیاوردم..... بهش مسیج دادم و تسلیت گفتم...... گفتم از خدا واست صبر می خوام..... میدونید چی جوابمو داد؟؟؟؟

گفت: عروسی قرین شدن عزای حسینی با ماتم پدرم تبریک داره نه تسلیت!

دلم خیلی گرفت براش. دلم تنگ آروم کردنش شد. ولی فقط واسش نوشتم واسه آرامش تو و واسه شادی روح  بابات دعا می کنم.


پی نوشت: میدونم کوهی ... می دونم پشتت خم نمیشه. ... می شناسمت که چطوری توی سختی ها خودتو جمع و جور می کنی.... این بارم مرد باش و مراقب مادرت باش... می دونم که چقدر دوسش داری.... مراقب خودتم باش.

پی عاشورا نوشت: دیشب عزممو جزم کرده بودم می رم مراسم عزاداری و همه خواسته هامو از خود امام حسین (ع) می خوام. رفتم ولی زبون بند اومده بودو و فقط می گفتم.... خدایا دلشو آروم کن.... من چیزی نمی خوام!

به آنکه نفس می خواندمش و او مرا  هستی....

شناختمت!

سخت بود....

خواندن دو خط پیام از تو بعد از این همه روز و ساعت دیدن و آه نکشیدن سخت بود! مرور  آن همه خاطره خوب و بد در چند ثانیه سخت تر.!!!

من عوض شدم! در عین حال عوض نشدم ‍‍‍!!!  دست و دلم از دیدن خطوط نوشته هایت لرزید! هنوز هم دارد می لرزد... و مثل همیشه به دیدن این لرزشها بی تفاوتم و مثل همیشه در شک و تردیدم که آیا این دو خط نوشته از آن توست یا آنکه پست قبلی را برایش نوشتم !!!! (هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی نوشته هایم مستقیما خطاب به تو و گماشته ات باشد.)

عوض شدم.... روزی قلبم عنابی بود و اکنون کهنه زخمی بر خود دارد. باید عوض میشدم  و  هماهنگ با قلبم پوست انداختم. هنوز همان ضد پسر سابقم (در ضمن ضد را با ض می نویسند نه با ز!) و به لطف تجربه ام با تو بیشتر....

افکارم تغییر کرده حسابی.... اما هنوز با افکار تو فاصله دارد و شاید هزار بار بیشتر...

تصور اینکه چه بر من گذشت و چه شدم و چه بر تو گذشت و چه شدی در این مدت ذهنم را عجیب درگیر کرد در همین دو دقیقه خواندنت....( باز هم می گویم که هنوز در هویت نویسنده پیام در تردیدم!)

اگرچه  که از گماشته ات شنیدم که عمرت به هدر نرفته و این سه سال با او بودی و مثل اینکه دل او را هم شکستی! پس می توان نتیجه گرفت که عوض نشدی!!!!

بعضی وقتها دلم برایت تنگ میشود اما  یاد آوری روزهایی که من خواستم و تو نخواستی دلم را گشاد می کند!!!

در کل خوشحال تر از روزهای با تو بودنم! هرچند در تنهایی ام!

والسلام


پی نوشت: راستی بد نبود فوت مادربزرگم را تسلیت می گفتی...

چهارشنبه ی خاطره سوزی!

دیشب....

همه ی کاغذ های کذایی کوتاهی های زندگی کرم خورده ام را سوزاندم

همه ی برگهای دفتر خاطرات سالهایی که گذشت

در آتش چهارشنبه سوری سوخت!

من لبخند زدم..... از سوزاندن اسمت لذت بردم

من خندیدم.... شادی وصف ناپذیری بود تماشای خاکستر رویاهایت

من نگاهت را،‌لبخندت را،‌شکوه غرورت را، اعجاز کلامت را،‌باورها و دروغهایت را.... خاکستر کردم

دیشب،‌ماه  از پنجره ی خیالم با چشمهای باز نگاهم می کرد

حتی دود خاکستری خاطره هایم مانع از بستن چشمان از حدقه در آمده اش نشد

اولین باری بود که از استشمام آن همه خاطره ی دود شده سرفه نکردم

برعکس..... هوای تو گلویم را می آزرد

کبریت اول..... روی خط اول ..... بنام تو.....

کبریت دوم..... روی دوستت دارم های من

کبریت سوم...... روی عاشقانه هایت

چهارمین کبریت بر سرتاسر مخیله ی کرم کاغذی....

کاش همان چند سال پیش سوزانده بودمت از لحظه هایم!

چه سبک بالی بی وصفی

چه حزن آلود می سوزند و چه با ترحم نگاهشان می کنم

شعله زرد .... زردی من از تو

می پرم از روی خاکستر های به نیمه رسیده

شعله سرخ ..... سرخی تو از من

جوانه ی سرخ طلوع  در قلبم تازه دمیده

و این شعله ی آبی.... نکند احساس زلال آبگونه ام در حال سوختن است؟؟؟؟

نکند بخشی از این خاکستر ها قلبم را فریاد می زند؟؟؟؟

اما نه.....

قلبی که برای تو می تپید هنوز اینجاست ولی تو سوختی و خاطراتت

و تپیدن برای انسان سوخته بی فایده!

جارو زدم خاطراتت را

من آتش زدم، خاکستر شدم و پاکت کردم!

و پاک شدم از خاطراتت

و خواهم ماند و مانم خواه!



پی نوشت اول:‌خدا وکیلی دیشب تلویزیون ایران رو دیدید؟؟؟؟ انگاری همه ی اون کسایی که می رن چهارشنبه سوری قشر 5 تا 15 سال هستن که سعی می کرد با پخش کارتون اونها رو پای تلوزیون نگه داره! Toy story گذاشته بود با سانسور! حتی به کارتون هم رحم نکردند!

پی نامجو نوشت: چه می کنه این بشر با آهنگ هاش!

 

آگهی اجاره

یک واحد مسکونی واقع در قلب اینجانب با امکاناتی نظیر ساده دلی. قابلیت تله پاتی از راه دور و اشک به وفور برای چند ماه به بک آدم (ترجیحا اهل شعر و ادب) اجاره داده می شود.

لازم به ذکر است هزینه تعمیرات خرابی ها و شکستگی های ناشی از اجاره نشین قبلی و مسئولیت هرگونه ممانعت از تخلیه بر عهده ی خودتان می باشد.

ایضا: برای کسب اطلاعات بیشتر به همین وبلاگ مراجعه کنید.


پی نوشت اول: کمتر از یک ماه به سومین سالگرد حماقت زندگیت مونده! تویی که عشق منو پس زدی و هنوز کفن نه گفتنت خشک نشده دوباره برگشتی و ..... من دیگه نخواستمت نه بخاطر صداقت  عشق  که داشتی به خاطر دروغهایی که پشت عاشقانه هات گم شده بود.... حیف که هنوز بعد سه سال تو غبطه می خوری به من و هم من حسرت می خورم از روزهایی که با تو هدر رفت ولی هنوزم برای فراموش کردن خاطراتت باید به دیگران متوسل بشم تا تورو از قلبم بندازن بیرون

پی وبلاگ نوشت: وبلاگ منو هک میکنی پدر سوخته؟؟؟؟؟؟

کابوسی از جنس کاکتوس

سخت بود و تیز

تیشه هایی که به ریشه ام می زدی

من در تمنایت و تو برایم لاف عشق می زنی؟

من در فراقت و تو سنگ_سیب_ دختر_ همسایه را به سینه میزنی؟

.....

آغازم غنچه گلی عنابی و انتها...

نه من ماندم و نه شور شیرینم

تویی که دست_ باغبانی ات هم بر نوازشم نرفت

با کدامین دست، تنم را به خارها می آرایی؟

 که یکی پس از دیگری زینت شبها و روزهایم شده اند

....

و من در کویر مهربانی ات

غنچه گلی باشم در انتظار باران؟

زهی خامترین_خیالهایت!

کاکتوس میشوم از خارهایی که بر تنم نشاندی

تیغ می شوم بر این بوته ها

نمی میرم ز بی آبی

من در تنم یادگارانی دارم

از جنگ با بی وفایی های تحمیلی تو

اینبار هم من بردم!

 


پی مزخرف نوشت: بچه های کشاورزی توی این هفته یه نمایشگاه کاکتوس گذاشته بودن توی دانشگاه. کاکتوس_ کارتون میگ میگ هم داشتن! همون الهام بخش این مثلا شعر شد......

پی تودهنی نوشت: خادمی طبق معمول یه مساله سیاسی رو تا ته باز کرد و واسه  پس زمینه اش رو کرد طرف بهنام و گفت: من میدونم تو ضد انقلابی هستی. بهنام در جواب گفت: استاد..... من؟؟؟؟ واسه چی باید ضد انقلاب باشم وقتی هر لحظه آرزو میکنم که انقلاب بشه؟؟؟؟ برادر بهنام ازآنجا که حرفتان بسیار متین بود از همین جا دستان شما را می بوسیم.... هرچند بر این کار رغبتی نداریم!

 

 

صدایی تو جهانم نیست..... فقط تصویر می بینم

هوای فاصله هایمان را مسموم ریا کردی و بر سردفتر خاطراتمان رنگ دروغ پاشیدی.... وقتی نفاق از سر و روی دلتنگی هایت می بارد چطور پای در جاده ی وصال گذارم و تار و پود آتش دروغهایت را به جان بخرم؟ هربه هایت برایم نه رنگ عشق دارد و نه رنگ نفرت! خود تو بودی که برای مرغ آرزویم یک پا بیشتر نگذاشتی چرا دم از بیچارگی میزنی؟ من عاشق تر بودم یا تو؟ منی که جدایی مان را به قسمت سپردم و تو کوس حق سر دادی و گناه مرا با سردی ام شستی؟؟؟ منی که بعد از رفتنت بدی هایت را با خوبی هایت کمرنگ کردم و تو خوبی هایم را زیر سایه ی بدی های ساختگی پوشاندی؟؟ من هرگز نگفتم تو سیاهی و من سفید! تو برایم سفید سفید بودی حداقل تا زمان جدایی مان. چرا خاطرات مرا به جرم شریک بودن در خاطرات خودت سیاه میکنی؟؟؟؟ من عاشق همان مرد خاکی قد بلندی بودم که مهربانی از چشمان درشت سیاهش می بارید....کسی که مرا فرشته ی رویاهایش خطاب میکردی و من او را نفس! تو او نیستی! آنکه همیشه برایم بتی بود مقاوم در برابر ظلم ظالم....... مرا به جرم نبخشیدن او ظالم نشان میدهد و برای گرفتن حقش از هر هربه ای استفاده میکند

 چه بر سر تنهایی هایت امده که برای بازگشت من بجای فرش گلبرگهای قرمز برایم سنگریزه های داغ نفاق پهن کرده ای؟؟؟؟ زهی خیال باطل! اشکهای من از سنگفرش های تو داغتر است! این بار هم منم بردم!



IMG alt=

چقدر زود دیر می شود

 اگه محبوبه یه جمله ی ویژه داره  ( چقدر سخته آدم بین سیل آدمها........) شاید تنها جمله ی آرمانی من هم همین باشه..... چقدر زود دیر میشود

چقدر زود بهت دل بستم و..........شدی نفسم!

چقدر دیر فهمیدم ما مال هم نیستیم.........وقتی که دیگه جونم به جونت بسته بود

چقدر زود رفتی و منو با کوله باری از تنهایی تنها تر از همه ی آدما ی تنها ، تنها گذاشتی

چه دیر به نبودنت عادت کردمو چه زود دوباره دلم هواتو کرد......

چقدر عاشقونه از خدا خواستم که برگردی

چقدر دیر خواستی که برگردی ولی من نخواستمت!!!!! ( شاید رسم عاشقا اینه که عشقشونو با جون و دل می طلبند ولی وقتی بر میگرده ...... نمیخانش )

چقدر دیر به برگشتنت راضی شدمو وقتی با یه دله عاشق برگشتی.................چقدر زود فهمیدم که دیگه نمیخوامت....

بت من!!!!!

ببخش اگه ابراهیم شدمو شکستمت!

موسی من!!!

ببخش اگه مجبور شدی رهسپار نیل  تقدیر بشی و منو فراموش کنی....

فرهاد من!!!

ببخش اگه نتونستم عشقی رو که به دستات نیرو میدادو بیستون غرور منو میشکستو باور کنم

مجنون من!!!

ببخش اگه شکستم دل دریایی تو .............. ولی اینو بدون دل من ...... دلی و که تو بار اول شکوندی ..... دیگه راه برگشت نداشت......

پرستیدن تو واسم یه عادت بود ......... عشقت واسم یه معجزه ی الهی بود که همیشه بخاطرش از خدا ممنونم...... باعث شد  خودمو..... تورو..... خدا رو..... بهتر بشناسم!

معجزه ی زندگی من!

یادته چقدر حسود دورو ورمون ریخته بودن؟؟؟؟؟ باورشون نمیشد که ما.......

نمیدونم.... فقط اینو میدونم که : چه زود عاشقت شدمو و چه دیر فهمیدم یکی شدنمان آرزویی بی سرانجام است.

حلالم کن..............

اگه اینو  خوندی حلالم کنو و واسه همیشه فراموشم کن!

««« ببخش مرا اگر زود فهمیدم که باید بروم و دیر رفتم»»»

بدرود

 

 

 

 

 

کجایی ای ستاره نهفته پشت ابر.... بیا بتاب بر شبان من

تو نیستی در کنار من

ولی رها نمیکند مرا دمی صدای تو

نمیرود ز خاطرم طنین خنده های تو

هنوز در سکوت شب...

                      چکد به گوش جان من

                                                   نوای آسمانی دعای تو

تو ای امید زندگی

پرنده وار پر زدی

به بیشه ها و دشت ها

جدا نمیشوی ز من

                             به خاطرم تویی تویی

                                              ز شهر سرگذشتها

پرنده  مسافرم بگو به من

بگو به من که این زمان ترانه گستر کدام آشیانه ای؟

به عرصه کدام باغ می پری؟

به نغمه از کدام آب روانه ای؟

تو روح هر لطافتی

مسافر رمیده ام

چگونه از تو دم زنم؟

که قامت کلام من

نمیرسد به قله مقام تو

تو چلچراغ روشن زمانه ای

تو معنی مقدس شرافتی

در آسمان خاطرم

فروغ صد ستاره ای

به چشم طرفه بین من

سعادت دوباره ای

به دشت خاطرات من

تجسم شقایقی

طرافت بنفشه بهاره ای!

به لحظه های تیره شب

که من اسیر ظلمت شبانه ام

مگر که شمع روشن نگاه تو

ملال ظلمت از دل ملول من بدر کند

تو ای بهین ستاره ام

سری برون کن از افق

که بی تو زندگانی ام

همه تباه می شود

به هر نفس که دم زنم

تنفس عمیق من به شکل آه میشود

بیا که بی فروغ تو

نه روز من

که روز و روزگار من

همه تباه میشود

«مهدی سهیلی»



پی نوشت: شبی که خیلی تنها بودمو دلم برات پر میزد...... آشفته تر از همیشه