managment
سه ساله دارم سعی میکنم به خودم بفهمونم که رشته ای که توش هستم هم خوبه هم مفیده هم به درد جامعه می خوره هم خودمو پرورش میده و ....
ولی الان میتونم درست و دقیق درک کنم که خوندن یه دنیا تئوری و نظریه که این اون از سر دلخوشی و چشم و هم چشمی این اندیشمند و اون صاحبنظر گفتن و نوشتن باد هوا بوده. چرا که گفتن اینکه این نظریه خوبه یا این یکی بده فقط در حد حرفه. وقتی پای عمل میاد وسط نه من کارشناس میتونم نظر به خوبی یا بدی یه نظریه بدم نه این آقای علاقه بند که هزار جور کتاب ربط و بی ربط در مورد مدیریت آموزشی و متعلقاتش نوشته! نمی دونم من الان در آستانه ی 21 سالگی دانشجوی سال سوم مدیریت و برنامه ریزی بیکار ترم یا این آقای علاقه بند که هی کتاب مینویسه و هی ترجمه میکنه و هی کتابهاش میشن منابع دانشگاهی و کنکور! آخه خدا رو خوش میاد دانشجوی بدبخت که هنوز یه سازمان درست و حسابی ندیده بشینه نظریه های مدیریت سازمانی رو به زور قرص سردرد و قهوه و شب زنده داری فرو کنه توی سرش؟؟؟ حالا بماند که بقیه از چه وسایل و ابزاری برای حفظ دروس استفاده میکنن!
غیر از اینه که توی دانشگاه فقط نظریه های آرمان گرایانه رو به دانشجو تلقین میکنن و پای کار عملی که میرسه باید کارهای جزئی و روزنامه خوندن و زیر آبی رفتن و دیر اومدن و زود رفتن و به کار ارباب رجوع نرسیدن رو یاد گرفت؟؟؟؟ آیا این حقیقت سازمانهای ما نیست؟؟؟ پس این همه کتاب که بی شباهت به شعرهای توخالی نیست چیه؟؟؟؟ الله اعلم

