اعترافات یه ذهن آشفته در ساگرد آشفتگی هاش!
آشفتگی های من.... تولدت مبارک!
یک سال از ثبت خاطره هام میگذره.... خاطره هایی که چه تلخ و چه شیرین برام عزیزن.
این وبلاگو با عاشقی شروع کردم! آشفته و بی تاب دلی بودم که اون از من بی تاب تر بود. ولی نه بی تاب عشق من.... بی تاب روزمرگی هاش. وقتی بی تابم شد که من آشفته ی آینده ام شده بودم. قرارمون تنها بی قراری برای هم بود ولی .... خیلی زود فهمیدم که دیگه دیر شده! برام عشق معنی نداشت دیگه.... با وجودی که توی تاریکی غرق بودم ولی دستمو دراز کرده بودم و دنبال قطره نوری میگشتم که وجودمو از این خلاء پر کنه.
من عاشق بودم ولی عشقمو کنار زدم...... واسه پیدا کردن نور..... غافل از اینکه نور توی دستم بود و وقتی انگشتامو باز کردم از دستم پرید...... نور عشق...... حالا هنوز بی تابمه و من.....
پشیمون نیستم ..... اگر چه هنوز مثل اولین پستم دنبال ستاره ی پشت ابر میگردم که بیاد و بر شبهای من بتابه ولی حتی اگه اون ستاره برگرده .... دیگه نمیخوامش.....
این وبلاگو با عاشقی شروع کردم ولی با عاشقی ادامه ندادم.... دوستای زیادی پیدا کردم .... مهربونهایی که همه جوره هوامو داشتن و دارن.
چه اونهایی که اولین دوستام بودن و چه اونهایی که بهترینشون . گرچه شاید خیلی از اونها وبلاگشون تخته شد یا خودشون نخواستن دیگه بنویسن ولی یاد اولین کامنتهاشون توی این وبلاگ می مونه.
چه اونهایی که منو خندوندن و چه اونهایی که اشکمو در آوردن. چه خودشون و چه نوشته هاشون.
دوستایی که من خیلی هاشونو هرگز ندیدم ولی جادوی کلامشون به حدی تاثیر گذاره که اهمیت ظاهر رو کم میکنه.
زیر پوست شهر رو خیلی دوست دارم.... مخصوصا اونجایی که داد میزنه دردت به جان بیقرار پر گریه ام.... حوصله کن. و شاید هیچکس ندونه که من این جمله رو با بغضی که توی گلوم داشتم فریاد میزدم.
عاشق پست اتاق من هستم.... جایی که مدار زمین حول محور اتاقم میچرخه و من نه به دنبال یک وصال بلکه به دنبال پر کردن سینه ام از عشق هستم!
گلابی نامه که شاید یکی از بهترین خاطره های داشنجویی سال گذشته ام باشه ولی کوروش( همونی که دیگه الان صاحب بهترین مستی زندگیمه) از همانا گفتنش خسته میشه.
و آخرین پست سالی که گذشت. جایی که تک تک خاطره هامو رنگ زدم و توی صفحه های وبلاگ خشکشون کردم.
نخواستم وبلاگمو از سیاست سیاه کنم..... ولی عطش نوشتن نمیذاشت که ساکت بمونم..... کلمات خیلی آسون تر میتونستن اعماق وجودم رو ببینن..... هزار بار نوشتن و هزار بار پاک کردم.... نخواستم از شعار پرش کنم.... هرجا خسته بودم از دلتنگی ها و سنگینی بار این سفر طاقت فرسا گفتم و هرجا خوشحال بودم سعی کردم خوشحالی هامو به بقیه هم تزریق کنم.
آشفتگی های من! میدونم که این مدت فقط شنیدی و دم نزدی.... ببخش که این همه روزهای سیاه و سفید و توی تو نقاشی کردم..... ممنون که باهام بودی..... تو تنها دوستی بودی که بدون قضاوت حرفامو شنیدی و سرتو به نشانه ی تایید خم کردی..... هرچند که من فقط دنبال تایید نبودم.... دنبال دوستی بودم که پابه پام بخنده و قطره به قطره باهام اشک بریزه.... ولی تو تنها دوستی بودی که به حرمت دعوت بهم لبخند نرندی و به زور احترام باهام همدردی نکردی. با آهنگت آروم میشم و عاشق پی نوشت هاتو و لوگو و لینک هات هستم و میمونم. تا آخرش باهام بمون

و اینم از بهترین پستی که تاحالا نوشتم. البته به نظر خودم!
چقدر زود دیر می شود
اگه محبوبه یه جمله ی ویژه داره ( چقدر سخته آدم بین سیل آدمها........) شاید تنها جمله ی آرمانی من هم همین باشه..... چقدر زود دیر میشود
چقدر زود بهت دل بستم و..........شدی نفسم!
چقدر دیر فهمیدم ما مال هم نیستیم.........وقتی که دیگه جونم به جونت بسته بود
چقدر زود رفتی و منو با کوله باری از تنهایی تنها تر از همه ی آدما ی تنها ، تنها گذاشتی
چه دیر به نبودنت عادت کردمو چه زود دوباره دلم هواتو کرد......
چقدر عاشقونه از خدا خواستم که برگردی
چقدر دیر خواستی که برگردی ولی من نخواستمت!!!!! ( شاید رسم عاشقا اینه که عشقشونو با جون و دل می طلبند ولی وقتی بر میگرده ...... نمیخانش )
چقدر دیر به برگشتنت راضی شدمو وقتی با یه دله عاشق برگشتی.................چقدر زود فهمیدم که دیگه نمیخوامت....
بت من!!!!!
ببخش اگه ابراهیم شدمو شکستمت!
موسی من!!!
ببخش اگه مجبور شدی رهسپار نیل تقدیر بشی و منو فراموش کنی....
فرهاد من!!!
ببخش اگه نتونستم عشقی رو که به دستات نیرو میدادو بیستون غرور منو میشکستو باور کنم
مجنون من!!!
ببخش اگه شکستم دل دریایی تو .............. ولی اینو بدون دل من ...... دلی و که تو بار اول شکوندی ..... دیگه راه برگشت نداشت......
پرستیدن تو واسم یه عادت بود ......... عشقت واسم یه معجزه ی الهی بود که همیشه بخاطرش از خدا ممنونم...... باعث شد خودمو..... تورو..... خدا رو..... بهتر بشناسم!
معجزه ی زندگی من!
یادته چقدر حسود دورو ورمون ریخته بودن؟؟؟؟؟ باورشون نمیشد که ما.......
نمیدونم.... فقط اینو میدونم که : چه زود عاشقت شدمو و چه دیر فهمیدم یکی شدنمان آرزویی بی سرانجام است.
حلالم کن..............
اگه اینو خوندی حلالم کنو و واسه همیشه فراموشم کن!
««« ببخش مرا اگر زود فهمیدم که باید بروم و دیر رفتم»»»
بدرود