یاسهای خشکیده ی قلبم رونق روزهای بهاریم را گرفته بود......

برگ برگ آن را از شاخه های خشکیده ی دلم تکاندم

ماه ..... ماه تکاندن دل رنجور است

 بی محابا دستهایم را در باغ کوچک دلم کاشتم

شاید چون فروغ باید فریاد سر دهم........« سبز خواهد شد..... میدانم ..... میدانم»

کمی نور رحمت

کمی یاد باران

کمی عطر دیرین ترین خاک پاک مدینه

و شاید...... اندکی امید

.

.

.

معجزه ی کوچک من

جوانه های سرانگشتانم در باران التماس دعاست

یاسهای خشکیده ی قلب من دوباره روییده

و من.....

آغاز فصل رویش جوانه های امید را در دلم جشن میگریم

خدایا جوانه ها را برایم بیاور

من محتاج این معجزه ی کوچکم......

« ماه ضیافت خدا مبارک»