ستاره ۱۴۰ ستاره ۱ مربع!!!!! میگه که من ۳۰۴۴ ریال دیگه بیشتر اعتبار ندارم و در ضمن الان ۱۴ دقیقه از بامداد روز اول مرداد هزار و سیصد و هشتاد و نه میگذره! یعنی دو دهه از زندگی من!!

من امروز بیست ساله شدم یعنی بیست سال رو پشت سر گذاشتم! وای..... خودش یه عمره!

یه جاهایی خوب بودم و یه جاهایی بد.... یه جاهایی شکوندم و یه جاهایی شکسته شدم. در کل خوب بوده.... من راضیم! خیلی وقتها نمیفهمیدم و بیشتر مواقع هم می فهمیدم ولی ترجیح میدادم که خودمو به نفهمی بزنم!!!! وقت نفهمیدن ها تموم شده! من بزرگ شدم البته شناسنامه ای! زمونه تصمیم میگیره که ادم کی باید بزرگ بشه و من شاید دو ساله که بزرگ شده! یعنی سرنوشت اینجوری خواسته

یه جورایی دلم گرفته

نمیدونم چرا ولی حس میکردم امروز واسم باید یه روز خیلی خاص باشه ولی هرجور که بهش نگاه کردم هیچ حس خاصی رو توش ندیدم جز غم روز جمعه! خیلی هم خاص نبود مثل همه ی روزهام اسیر روزمرگی شده بود! ای بابا.

من ۲۰ ساله ای هستم که زیادتر از سنم فکر میکنم! من ۲۰ ساله ای هستم که نسبت به سنم زیادی بزرگ شدم! من یه ۲۰ ساله ی بزرگم!


پ.ن ۱: من و مامانم توی یه روز به دنیا اومدیم. مامانی تولدت مبارک

پ.ن۲: تازه امروز ولادت حضرت علی اکبر و روز جوان هم هست! جوان ایرونی روزت مبارک!!!!!

پ.ن۳: به مناسبت ولادت با سعادت من همه ی شهرو آذین بسته اند!

پ.ن۴: دلم یه بابابزرگ مهربون میخاد که تارهای خاکستریش به زور از انبوه سفید موهاش پیدا بشه. دلم میخاد دست بکشه روی موهام و بگه..... جوون روزت مبارک! دلم میخاد از عشق دوران جوانیش بگه..... میشه شبیه جمشید مشایخی باشه؟؟؟؟؟

پ.ن۵: دلم برای پی نوشت نوشتن تنگ شده بودا!

پ.ن۶: حالا که بزرگ شدم باید چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟