ســـــــــــــــــــــــــــــلام! نمی خواستم اینقدر زود آپ کنم..... ولی دلم از دنیا و نامردی هاش گرفته بود و ....... منم جایی جز اینجا واسه گفتن آشفتگی های ذهن پر دردسرم ندارم...... دلم گرفته از این همه نامردی ها، دلم گرفته از این همه عالِم نماهای جاهل پرست! از کسایی که با کنار هم گذاشتن چند تا حرف بی ارزش دل میشکوننو و برادر و با برادرش دشمن میکنن.......... دلم گرفته از غباری که روی چشماشونه و نمیذاره حقیقت رو ببینن ...... و البته حقیقت رو دروغی ساختگی میدونن..... و تنها تکیه گاهشون هم .............. دلم گرفته از اونایی که حقیقتو میدونن و خودشونو با دل مشغولی هاشون گول میزنن

دلم گرفته از روزها و شبهای مادرانی که بار غم فرزندانشونو به دوش میکشن، و ترس از تهمت بی دینی شعله ی  دفاع از فرزندشونو خاموش میکنه و به جای اون، آتش کینه روشن میشه....... دلم از همه ی زخمایی که به دل من و امثال منه گرفته.... دلم از همه ی اونایی که مارو باور ندارنو و اونایی که از باور ما ترس دارن و با یک پوزخند از کنارمون رد میشن گرفته.... دلم گرفته از اینکه میترسم از هم خونهام..... از هم وطنانم..... دلم گرفته از اینکه شیطانها لباس فرشته ها رو پوشیدن و هیچ کس سرخی خونی که لباسشونو کله دار کرده نمیبینه...... و کسی اون لبخند بی رمقو درک نمیکنه....

آسمان شهرم سیاه است

و من به دنبال رنگین ترین بال برای پرواز تا ابدیت

سرگردان کوچه های به بنبست رسیده ام

قلم سیاهم پای در رکاب تندی ها گذارده و بی وقفه مینویسد

خسته از امید

آواره ی سایه های هراسان از خویشم

و پایبند کافرانی مقدس نما

فریاد مشتهای سبز خاموشم

گرچه میدانم: اندکی صبر........... سحر نزدیک است

همچنان به دنبال رنگین ترین بال برای پرواز

جز سیاهی چیزی نمیبینم


پ.ن۱: دلم از دوری تو بیشتر از همیشه گرفته.

پ.ن ۲: آبجی منم دوستت دارم.