جادوی ماه
خاکستری شدن های گاه و بی گاه
فرصت تماشای پرواز قاصدک ها را از چشمانم ربود
قاصدک های خوشبختی
من در این ابر غبارآلود سیاه بی تقصیرم
ماه در آیینه اش راز سپیدی قلبم را دانست و
حتی جگر رنگ زده ی یک آهو فریبش نداد
وهرازچند گاهی بر سینه ی شکافته ام سیب زهر آگین خوراند
و دیر زمانی است که من دیگر من نیستم
" آشفته"
پی نوشت: مدتی بود که در انتظار حادثه خرداد بودم. حادثه ای که اگر می آمد مسیرم را دگرگون می ساخت. نیامد و حتی با نیامدنش مسیرم را دگرگون کرد....
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 10:3 توسط فرشته
|