در سوگ مادر بزرگ
ساعتها متوقف و
زمان بر 2 نيمه شب ثابت
ساعتي که شلوغي هاي روزم را آرام نکرده
آشوبي دگر باريد بر آن
ساعتي که مرگ کودکي هايم و سياه پوشي روياي پيري ام شد
ساعتي که اشک مادر شد و بغض نا تمام من
ساعتي که بعد از آن ساعت
لحظه لحظه گذشت و
روز شب شد و شب و روز
اما زمان بروي 2 ثابت
پيکري که چند روز پيش در کنارش آرام مي گرفتم
چند ساعته آرام گرفت
آنکه غصه ما گرد سپيد بر موهايش نشانده بود
سپيد پوش بي غصه شد
آرام بخواب نازنينم
اگرچه اشک بر چهره و داغ بر جگرمان نشانده...... رفتي
زمان بر 2 نيمه شب ثابت
ساعتي که شلوغي هاي روزم را آرام نکرده
آشوبي دگر باريد بر آن
ساعتي که مرگ کودکي هايم و سياه پوشي روياي پيري ام شد
ساعتي که اشک مادر شد و بغض نا تمام من
ساعتي که بعد از آن ساعت
لحظه لحظه گذشت و
روز شب شد و شب و روز
اما زمان بروي 2 ثابت
پيکري که چند روز پيش در کنارش آرام مي گرفتم
چند ساعته آرام گرفت
آنکه غصه ما گرد سپيد بر موهايش نشانده بود
سپيد پوش بي غصه شد
آرام بخواب نازنينم
اگرچه اشک بر چهره و داغ بر جگرمان نشانده...... رفتي
پیکر مادر بزرگم را بیست و سوم دی ماه ۱۳۹۰ در یک روز بارانی به خاک سپردیم. روحش شاد
+ نوشته شده در دوشنبه سوم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 12:25 توسط فرشته
|